ندبه

بر من سخت است که خلق را ببینم و تو دیده نشوی...

ندبه

بر من سخت است که خلق را ببینم و تو دیده نشوی...

سلام خوش آمدید

نیمه پنهان ماه...

شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۳۵ ب.ظ

به محض این که وارد می‌شد، بچه‌ها* دورش را می‌گرفتند و از سر و کولش بالا می‌رفتند مثل زنبورهای یک کندو. مصطفی پدرشان، دوست‌شان و هم‌بازیشان بود. غاده می‌دید که چشم‌های مصطفی چطور برق می‌زند و با شور و حرارت می‌گوید «ببین این بچه‌ها چقدر زور دارند! این‌ها بچه‌شیرند.» با شادی‌شان شاد بود و به اشک‌شان بی‌طاقت. کم‌تر پیش می‌آمد که ماشین «ولو»ی قراضه غاده را سوار شوند، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به‌خاطر بچه‌ای که در خاک‌های کنار جاده نشسته و گریه می‌کند پیاده نشود. پیاده می‌شد. بچه را بغل می‌گرفت، صورتش را با دستمال پاک می‌کرد و می‌بوسیدش. آن‌وقت تازه اشک‌های خودش سرازیر می‌شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می‌شناسد. مصطفی گفت «نه، نمی‌شناسم. مهم این است که این بچه شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می‌کشد و گریه‌اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.»

بخشی از کتاب «نیمه پنهان ماه 1: شهید مصطفی چمران به روایت غاده جابر همسر شهید»، صفحات 42 و 43، نوشته خانم حیبیه جعفریان، انتشارات روایت فتح

31 خرداد سالروز شهادت مصطفی چمران است.


* منظور، ایتامی هستند که در هنرستانی در جنوب لبنان آموزش می‌دیدند و شهید مصطفی چمران مدیریت آنجا را عهده‌دار بود.

  • بنده ...

شهید مصطفی چمران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
ندبه