درود بر تو ای فرستاده خدا از من و دخترت که در کنارت آرمیده، و زودتر از دیگران به تو رسیده. ای فرستاده خدا! مرگ دختر گرامیات عنان شکیبایی از کفم گسلانده و توان خویشتنداریام نمانده.
اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبتت را کشیدهام جای تعزیت است نه هنگام تسلیت. تو را بالین ساختم در آنجا که شکاف قبر تو بود، و جان گرامیات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود. «همه ما از خداییم و به خدا بازمیگردیم.» امانت بازگردید، و گروگان به صاحبش رسید.
کار همیشگیام اندوه است و تیمارخواری، و شبهایم شبزندهداری. تا آنکه خدا خانهای را که تو در آن به سر میبری برایم گزیند و این غم که در دل دارم فرونشیند. زودا دخترت تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند، و بر او ستم ورزیدند.
از او بپرس چنانکه شاید و خبر گیر از آنچه باید، که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته. درود بر شما، درود آن که بدرود گوید نه که رنجیده است و راه دوری جوید. اگر بازگردم نه از خستهجانی است، و اگر بمانم نه از بدگمانی است، بلکه امیدوارم بدانچه خدا شکیبایان را وعده داده و پاداشی که برای آنان نهاده.
- ۱۷ آذر ۰۱ ، ۲۰:۵۸