ندبه

بر من سخت است که خلق را ببینم و تو دیده نشوی...

ندبه

بر من سخت است که خلق را ببینم و تو دیده نشوی...

سلام خوش آمدید

۱۶۵ مطلب با موضوع «سوی خدا» ثبت شده است

سفره‌ی خویش را از سفره‌ی خادمان جدا نمی‌کرد؛ تا همه‌ی خدمتکاران بر سر سفره حاضر نمی‌شدند، دست به غذا نمی‌بُرد. فرمود: خدای‌مان یکی است و پدر و مادرمان (حضرت آدم و حضرت حوا) یکی.

‌استاد فاطمی‌نیا در یکی از جلسات‌شان به نقل از علامه طباطبایی، (قریب بدین مضمون) گفتند: همه امامان ما رئوف هستند، لکن رأفت امام رضا حسی است؛ وارد حرم که می‌شوی، رأفت و مهربانی ایشان را حس می‌کنی.

 

خدایا ممنون تو هستیم که خاک ایران را با حضور امام علی‌ابن‌موسی‌الرضا شرف و برکت بخشیدی. حقیقتاً حرم امام هشتم، قلب ایران است.

سلام خدا بر شما ای امام رضا و سلام خدا بر پدران و مادران و خاندان پاک‌ شما باد. خدای بزرگ زیارت شما را روزی‌مان فرماید، ان شاء الله

سالروز ولادت امام رضا و دهه کرامت را به امام عزیزمان حضرت ولی عصر عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و به شیعیان و محبان خاندان وحی سلام‌الله‌علیهم تبریک می‌گوییم.

 

هدیه‌ی امام رضایی بنده به شما، عکسی از صحن و سرای دل‌انگیز حضرت است. مأخذ هر دو عکس در این مطلب، تارنمای «عصر انتظار» است. روی عکس فوق، کلیک کنید تا آن را در اندازه اصلی دریافت کنید. (اندازه فایل 8/08 مگابایت)

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۱۵
  • بنده ...

در ری و در جوار حرم پاک حضرت عبدالعظیم، دو مرقد* مطهر دیگر نیز می‌بینید که یکی منسوب به حضرت حمزه، فرزند امام موسی کاظم سلام‌الله‌علیهم است. مکتوب است که حضرت عبدالعظیم با وجود جلالت و قدری که داشت، همواره به زیارت این مرقد می‌رفت و شخص مدفون در آنجا را به اصحاب و شاگردان مورد اطمینان خویش معرفی می‌کرد. قبر شریفش نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم است و ظاهرا همان امام‌زاده‌ای است که آن سید زیارت می‌کرده است و باید آن‌را زیارت کرد.

درباره ایشان نوشته‌اند، دانشور فاضلی بود که از دیانت صیانت می‌کرد، جلیل‌القدر و رفیع‌المنزله بود، رتبه‌ای عالی داشت، اقتدار و عزتش زبانزد خاص و عام شد و نزد قشرهای گوناگون مردم محبوبیت فوق‌العاده و ویژه‌ای به‌دست آورد.

طبق برخی روایت‌ها گروهی از هواداران مأمون، خلیفه ملعون عباسی، علیه جناب حمزه شوریدند و ایشان را به شهادت رساندند و پیکر پاک ایشان در ری مدفون شد.

 

مأخذ: تارنمای دانشنامه اسلامی اهل‌البیت سلام الله علیهم

* مرقد سوم در محدوده حرم حضرت عبدالعظیم منسوب به حضرت طاهر از نوادگان امام سجاد سلام‌الله‌علیهما است.

 

سلام خدا بر خاندان پاک رسالت

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۵۲
  • بنده ...

نوشته‌اند که پس از شهادت امام هفتم علیه‌السلام، عده‌ای به گمان امامت احمد ‌ابن ‌موسی (حضرت شاهچراغ) جلوی منزل ام‌احمد اجتماع کردند. احمد ابن موسی آشکارا گفت:

آن‌چنان که شما در بیعت من هستید، من در بیعت برادرم علی ابن موسی الرضا هستم و او ولی خدا، پیشوا و جانشین پس از پدرم است.

سپس همگان با علی ابن موسی الرضا علیه‌السلام بیعت کردند و امام علیه‌السلام در حق برادرش دعا کرد.

 

حضرت شاهچراغ در زمان حضور امام رضا علیه‌السلام در طوس عازم ایران شد و با شنیدن خبر شهادت امام در شیراز ماند و همان‌جا به شهادت رسید. محل مزار ایشان تا مدت‌ها مخفی بود. مکتوب است که پدرشان امام کاظم علیه السلام او را بسیار دوست می‌داشت. محققان از تاریخ ولادت ایشان بی‌خبرند و لذا روز ششم ذی‌القعده مابین سالروز ولادت خواهر کریمه‌ ایشان حضرت فاطمه معصومه و برادر رئوف ایشان، امام علی‌ابن‌موسی‌الرضا را روز بزرگداشت حضرت شاهچراغ نامیدند. سلام خدا بر آنان. 

 

مأخذ: دانشنامه مجازی مکتب اهل بیت علیهم السلام (ویکی شیعه)

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۴
  • بنده ...

اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد، اما می‌گفت: «چطور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند؟» همان غذایی را می‌خورد که همه می‌خوردند و در اهواز ما غذایی نداشتیم. یک روز به ناصر فرج‌اللهی – که آن‌وقت با ما بود و بعد شهید شد – گفتم: «این‌طور نمی‌شود، مصطفی خیلی ضعیف شده، خون‌ریزی کرده، درد دارد. باید خودم برایش غذا بپزم.» و از او خواستم یک زودپز برایم بیاورد. خودم هم رفتم شهر مرغ خریدم که برای مصطفی سوپ درست کنم. ناصر گفت: «دکتر* قبول نمی‌کند.» گفتم «نمی‌گذاریم مصطفی بفهمد…» زودپز را چون خودمان گاز نداشتیم بردیم اتاق کلاه‌سبزها. آن‌جا اتاق افسرهای ارتش بود و یخچال، گاز و… داشت. به ناصر گفتم «وقتی زودپز سوت زد، هر کس در اتاق بود نیم‌ساعت بعد گاز را خاموش کند.» ناصر رفت زودپز را گذاشت.

آن‌روز افسرها از پادگان آمده بودند و آن‌جا جلسه داشتند. من در طبقه بالا نماز می‌خواندم. یک دفعه صدای انفجاری شنیدم که از داخل خود ستاد بود. فکر کردیم توپ به ستاد خورده. افسرها از اتاق می‌دویدند بیرون و همه فکر می‌کردند این‌ها ترکش خورده‌اند. بعد فهمیدم زودپز سوت نکشیده و وسط جلسه‌شان منفجر شده. اتفاق خنده‌دار و در عین حال ناراحت‌کننده‌ای بود. همه می‌گفتند «جریان چی بوده؟ زودپز خانم دکتر منفجر شده و…» نمی‌دانستم به مصطفی چطور بگویم که ما چه کرده‌ایم در ستاد… بعد تعریف کردم همه چیز را و مصطفی می‌خندید و می‌خندید. به من گفت: چه کردید جلوی افسرها؟ چرا اصرار داشتید به من سوپ بدهید؟ ببینید خدا چه کرد.

 

گزیده‌ای از کتاب: نیمه‌ی پنهان ماه 1: شهید مصطفی چمران به روایت غاده جابر، همسر شهید

* منظور، شهید دکتر چمران است.

 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۰۲ ، ۱۶:۱۲
  • بنده ...

به محض این که وارد می‌‌شد، بچه‌ها دورش را می‌گرفتند و از سر و کولش بالا می‌رفتند مثل زنبورهای یک کندو. مصطفی پدرشان، دوست‌شان و هم‌بازیشان بود. غاده می‌دید که چشم‌های مصطفی چطور برق می‌زند و با شور و حرارت می‌گوید «ببین این بچه‌ها چقدر زور دارند! این‌ها بچه‌شیرند.» با شادی‌شان شاد بود و با اشک‌شان بی‌طاقت. کم‌تر پیش می‌آمد که ماشین «ولو» قراضه غاده را سوار شوند، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به‌خاطر بچه‌ای که در خاک‌های کنار جاده نشسته و گریه می‌کند پیاده نشود.

پیاده می‌شد، بچه را بغل می‌گرفت، صورتش را با دستمال پاک می‌کرد و می‌بوسیدش. آن‌وقت تازه اشک‌های خودش سرازیر می‌شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می‌شناسد. مصطفی گفت «نه، نمی‌شناسم. مهم این است که این بچه شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می‌کشد و گریه‌اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.»

 

 

گزیده‌ای از کتاب: نیمه‌ی پنهان ماه 1: شهید مصطفی چمران به روایت غاده جابر، همسر شهید

(گزیده‌ی مذکور، مربوط به زمان حضور شهبد چمران و همسر ایشان در لبنان است.)

 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۰۴
  • بنده ...
ندبه